غزل شماره 18
نوشته شده توسط : مهدی

خمی كه ابروی شوخ تو در كمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت.

 

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

كه از دهان توام غنچه در گمان انداخت!

بنفشه طره ی مفتول خود گره می زد

صبا حكایت زلف تو در میان انداخت،

به یک كرشمه كه نرگس به خودفروشی كرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت -

خراب خط عِذار توام، تعالی الله!

چه كلک بود كه این نقش دلستان انداخت؟

 

نبود نقش دو عالم، كه رسم الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت! -

من از ورع مِی و مطرب ندیدمی زین بیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت؛

 

كنون به آب مِی لعل خرقه می شویم

نصیبه ی ازل از خود نمی توان انداخت!

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

كه بخشش ازلش در مِی مغان انداخت.





:: بازدید از این مطلب : 215
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: